Quantcast
Channel: شب یلدا
Viewing all 157 articles
Browse latest View live

گزارش تصویری


یه سوال فنی

$
0
0
 دارم آی بچه ها بشتابیییییید که خیلی مهمه مسیله مرگ و زندگی یک عدد مامان لیندا سغیر از حرکات یه نی نی گوگولی و همینطور حرکات روده در دل یه آدم دیگه چی میتونه باعث ضربه زدن به دل باشه اونم از داخللللل؟واسه من خیلی مهمه هابا وجود تست بارداری که همین چند روز پیش دادم و خیالم راحت شد ولی بازززم وقتی تو دلم تکونا رو احساس میکنم به شک میفتتم و حداقل تو روز چند بار این مسئله منو به فکر فرو میبرهنکنه؟؟؟؟؟ قابل ذکرست که یادآوری کنم که این فراز گولویی هم که الان شش ماه و بیست و دو روزشه یه نی نی بود که جزو دسته گلدن بیبی ها بود هااااا. بازم نکنه ؟؟؟کلی نرلن دوستان . کللللللی

روز جهانی کودک مبارک

$
0
0
گوشی نگو بگو گوشکوب دست یه الف بچه شیطون بلا که از روی روروئک پرتش میکنه رو زمین  بعد تا کمر خم میشه دل و روده ش رو که رو زمین پخشه نگاه میکنه و به منم یه نگاه میکنه که یعنی بدو بده مامان خوبی نیستیا . منم در حال جمع کردن  خود گوشی و درشو سیم کارت و باطری هرکدوم یا از زیر میز یا زیر ظرفشویی یا زیر مبل و تخت و این صوبتا

 

تازه برای بلاگفایی ها هم نمیتونم نظر بزاریم به پای نخوندن و بی معرفتیم نزارین تو رو خدا

یه تبریک اساسی بدهکارم به سیندخت عزیزم بابت چاپ کتابش که خیلی خوشحالم کردی واقعا با این خبر عزیز دلم .ایشالا موفقیتای بزرگتر و بیشتر

برای بتی که کلی ناراحت شدم واسه اتفاقی که برا لباسش افتاد.دختر تو از بس نفوس بد زدی و هی گفتی پیدا نمیکنم و آی مدلا خوب نیستن و ال و بل اخرشم که یه لباس پیدا کردی اینجوری شد.ولی کلی آهم درومد

دیگه یکی هم بودا تو لینکام یادم رفته الان. آهان یلدای عزیز که ممنون رمزت رو دوباره برام گذاشتی و عکس نی نی  گلت رو که فکر میکنم از نی نی  من ۲۰ روزی بزرگتر باشه دیدم و ماشالا بهش سینه خیز هم میره ؟ پسر من ۱۸۰ درجه دور خودش میچرخه و  با غلت زدن طول و عرض خونه رو متر میکنه ولی باسن مبارکو دلش نمیاد   از  زمین بلند کنه 

همینا رو یادم میاد براشون میخاسم کامنت بزارم

امروز که گذشت یعنی دیروز رفتم آرایشگاه برای  ابروم یه ارایشگاه پیدا کردم نزدیک خونه مامان که نی نیو میزارم و میرم پیششون کلی هم از کارشون راضیم.قیمتشون هم مناسب. ۱۰  تومن

یکشنبه هم رفتم جمهوری یه سری خرید لباس پاییزه کردم برای فراز البته با خودش و مامانم بودم.برای روزجهانی کودک هم که  امروزه جدا و خاص یه کلاه بافت عروسکی طوسی آبی خریدم خیلی نانازه.

چقدم که ماشالا گرون.حالا اونش به کنار یه پاساژ شیک هست تو جمهوری فک کنم اسمش پارس یا پارسه یا همچین اسمی باشه.بیشتر مغازه هاش ویترینای خیلی خوشکل چیدن و نورپردازی و خلاصه مدلای خوشکل ،بعد من میرفتم توی مغازه میگفتن خانوم تکی نداریم.خوب پس ویترین چیدنت چیه؟میخای دلمو اب بندازی؟اونایی هم که میدن دیگه کلی منت که ببین خانوم من دارم یه سری جنسمو ناقص میکنم یه دونشو به شما میدم .بعد مثلا یه شلوار که خوشکل هم هست ولی دو وجب هم نمیشه روی هم قیمتش پنجاه و هشت البته که من هرچی چشممو بگیره برای پسری میخرم و به قیمتش توجه نمیکنم ولی همچین حسابی ته حسابارو در میارم.اما اون کلاهه که خریدم چون به عنوان کادو بود برای فراز دیگه هر چی هم که گرونتر میگفت بازم میخریدمش

این چند وقته فیلم زیاد دیدم:حوض نقاشی.رسوایی.من مادر هستم. گذشته. چه خوبه که برگشتی .این اخریو خوشمان نیامد .

غروب میرم خونمون هرچند که تنهایی و بدون همسرم دلم میگیره اونجا.این پسر هم که به شلوغی خونه مامان عادت کرده میریم خونه خودمون حسابی هردومون کلافه میشیم از غرغراش.بچه ای تربیت کردم اجتماعی اصلا طاقت تنهایی رو نداره منم دیوونه میکنه دیگه توی آشپزخونه هم که میرم باید تو گهوارش بزارم ببرم پیش خودم . مگه توش جا میشه ؟؟؟لنگاش میزنه بیروناما خونه تا همسر نیست کلی کار دارم ، مهمترین تمیز کردن فریزر ( یخچال سری قبل تمیز شد ) و پر کردنش که فقط چند تا بسته گوشت خورشتی و چرخ کرده ست  و یه بسته پنیر پیتزا و یه بسته گودا  همین فقط  ، عاری از هر نوع ماده خوراکی دیگست . الان که خونه مامان هستم میخرم و با مامان آماده میکنیم که  میرم خونه خودم  این نی نی گناه داره از وقتش بزنم وایسم پای این کارا .

هر غروب ددر رفتنش هم سرجاشه . خیلی صبحا پامیشم می بینم نیست و با مامان رفته بازار تره بار

 عاشق خنده هاتم

روزت مبارک مرد کوچولوی مامان

امتحان کنید ...

$
0
0
***یادش بخیر دیشب همین ساعتا بود که دیدم خوابم نمیبره نشستم با خودم خلوت کردم و به خیلی چیزا فکر کردم . بعد تو یه مرحله ای رسیدم به همسر و اون رو مسبب همه مسائل زندگی شخصیم دونستم و آی به صورت رگباری ترور شخصیتی و خانودگی و فامیلی و آبا و اجدادیش کردم از ته دلم و حتی تو وبم هم نوشتم ولی چون نصفش تایپ شده بود ، گفتم لابد خدا نخاسته شما دوستام هم تو ثواب بردنش باهام شریک شید . حتما خدا خاسته بهم بگه که انقدر انقدر انقدر فحش بده تا بمیری

اما حسابی دلم خنک شدا از بس فحشش دادم . کافیه امتحان کنید . حالا نرید تو رو بهش فحش بدید ها وقتی حسابی عصبانیتون میکنه ، تو دلتون فحش آبدار بدید بهش . بعد نتیجه ش رو ببینید چی میشه ؟

***درین حد بگم صبح از خواب بیدار شدم حالم خوب بود و با هم حرف زدیم و خوش وبش کردیم و طی هماهنگی که با خونواده و همسر و خواهرم کردیم قرارمون بر این شده که تعطیلات آخر هفته رو بریم شمال و همه مهمون ما هستند اونجا . امیدوارم خیلی به هممون خوش بگذره

***امروز رفتم یه سری از وسایلی که فراز داره ، بازم براش خریدم که بزارم خونه مامان باشه که هرسری رفت و امد میکنم بار اضافی نداشته  باشم . لباساش هم دو قسمت کردم یه سری خوونه خودم و یه سری خونه مامان .... تازه بعد گذشت ۷ ماه دستم اومده چطور اینور اونور بریم . خداروشکر مشکل رفلاکسش هم تا حد زیادی بهتر شده و از لحاظ اینکه با هم بدون ماشین بخایم بیرو بین ، من کمتر اذیت میشم که امیدوارم بهتر هم بشهاز روزی که این پسر ما به دنیا اومد یه دفتر خاطرات بهش دادن همراهمون که خاطراتش از تولد تا مدرسعه رفتنش ثبت بشه،من هم تاززززه فرصت کردم بعد اینهمه وقت برم سراغش.چون یه سری کارای چسبوندنی و همینطور یه سری تاریخارو نیاز داشت که باید میرفتم از ارشیوم پیدا میکردم اینه که تقریبا داره تموم میشه غیر ازعکسایی که باید بچسبونم و نچسبوندم هنوزپارسال در روز ۲۲ مهر ساعت ۶:۳۵ صبح خونریزی شدیدی داشتم که تا برسم بیمارستان و منو بستری کنند بالای سرم روی تخته نوشتن دی اند سی. یعنی سقط. یعنی کورتاژ یعنی هر معنی بد دیگه ولی خدا نخاست و حالا هر شب در کنار همون نی نی میخابم. معجزه هنوز هم اتفاق میفته. هنوزززززگر نگهدار من آنست که من میدانم     شیشعه را در بغل سنگ نگه میدارد

Article 5

$
0
0
من مانده ام تنهای تنها

من مانده ام تنها میان سیل غم ها

............................................................................................................

نمیدونم چی بگم از بس دلگیرم . زبانم  هم دیگه قاصره از گفتن همه حرف هایی که توی دلم تلنبار شده

آه خدا خیلی دیدار دیروزم با نسیم از بار دلم کم کرد . نسیم خودش شاهده که چقدر دلم نازک شده و با هر حرفی که از دلم میاد بیرون ، اشک هم تو چشمام حلقه میزنه ولی چه کنم ؟؟؟با اینهمه بار غم چه کنم  ؟؟؟

تا فرازم خوابه منم بشینم یه دل سیر گریه کنم .

ولی من مامان قوی هستم !!! هیچ وقت مشکلات زندگی منو از پا در نیاورده

 

Article 4

$
0
0
ایشالا منو میبخشید که ناراحت و نگرانتون کردم .

خداروشکر حالم خوبه .

برای جبران هم یه عکس میزارم که میدونم با دیدنش روحتون تازه میشه

 

Article 3

Article 2

$
0
0

عروسکی که بغل فراز  هست ، عروسک خودشه و خیلی دوستش میداره و  به عبارتی یار غارشه


Article 1

$
0
0
از قبل مسافرت شمال رفتنم خاطره نوشتم همونه دیگه یادم نمیاد چیزی تعریف کرده باشم

اون مسافرت که حسابی عالی و دور همی خونوادگی خوبی بود که اونجا حسابی جمع هممون جمع بود و البته وسطا از سر کار به همسر زنگ میزدند و ایشون هم خودش رو سریع میرسوند و یا دوباره برمیگشت و یا میموند و به کارش میرسید . خالم هم از رشت با دختر و پسرش اومد و به ما ملحق شد و دیگه همه چی جور بود .جای همه سبز

دو بار نسیم رو دیدم . یه روز که رفتم خونه جدیدش و یه روز هم که با اطلسی  خونه ما جمع شدیم که شرحش رو خودش داده . این دوبارم خیلی خوش گذشت بهم

یه روز هم رفتم خونه جاری مهمونی اولین بار بود در طول این ۶ سال که با هم فامیل شدیم این جووری رفتم خونشون وگرنه همیشه به بهانه عید یا دعوت بوده که اونم سالی یه بار بیشتر رخ نمیده . ولی خیلی هواسم باید به مراوداتم باهاش باشه . آدم خطرناکیه .پدرسوخته ایه که دومی نداره .

یه روز هم قبل رفتن به سفرمون باز هم چاه توالتمون بالا اومد و ساعت ۱۱ شب تازه به مدیر ساختمون زنگ زدم و تا ۱ مشغول کثافد کاری بودن . وای خدای من اونشب تا بخابم شد ۴ صبح . من تو این خونه دیگه کمر نموند واسم از بس توالتشو شستم . خود توالت مارو ببینی برق میزنه از تمیزی خصوصا که با اومدنمون به این خونه همه کاشیا و روشوییو تعویض کردیم ولی چه فایده که یه ادم بی فرهنگ آشغال میریزه تو چاه و گندش دامن من بدبخت رو که طبقه اولم میگیره

فراز رو هفته گذشته بردم باز اتلیه و این سری تونستم ۱۱ تا عکس از بین اونهمه عکس انتخاب کنم واسه چاپ و خواهرم دیروز رفته عکسارو گرفته که هنوز به دست خودم نرسیده . دو تا رو هم گفتم زده رو شاسی و یه دونه هم خودشون هرسری هدیه میدن ( شد ۳ تا شاسی ) + کلی عکس کوچیک . دیگه رفت تا تولد ۱ سالگیش ایشالا

فراز کلی شیطون بلا شده تازه میتونه بشینه . وقتی خسته میشه یا یه جایی گیر میکنه  با حالت گریه به من نگاه میکنه میگه مممااامممماااا

دوری از همسر هم بدجور داره عذابم میده . شبا نمیخابم و بهش فکر میکنم . دو روزه که تمام ذهنم درگیر این موضوعه .  ببین چقد اعصابم خرابه که پلک هردو چشمم بدجور میپیره .

تو هوای بارونی دیروز دلم خیلی میخاس که برم بیرون بچرخم و یاد قدیما افتادم که تو این هووا همسر به یه بهونه ای منو گول میزد و از خونه میکشوند بیرون و میرفتیم میگشتیم ... بهترین بهونه واسه بیرون رفتنم هم خرید یه سری سی دی آموزشی و موسیقی شاد برای پسری بود که منو به انقلاب کشوند و حسابی بارون زده و خیس شدم سر ظهری  . سهم خودم هم ازین بیرون رفتن خرید سه تا فیلم پل چوبی - برف روی کاج ها - یکی برای همه بود که دوتای اولی رو دیدم و توصیه میشه ببیندید . فردا هم سومی رو ببینم

یه روسری هم چندروز پیش خریدم خیلی دوسش دارم . با پالتو و بوت و کیفم ست میشه و دیگه نیازی به خرج اضافه نیست با این گرونی. خدایی با این قیمتای ۴۰۰-۵۰۰ پالتوهای امسال کسی هم تا حالا خرید کرده ؟  یا فقط پشت ویترینا خاک میخورن ؟

روز خوبی داشته باشید

از نوع مادرانه

$
0
0
اسم همه دوستای بلاگفایی رو میبرم بعد توضیح میدم برای چی

سپینود.سیندخت.بتی.فاطی خاکی .عسل بانو. عسلی. نسیم.غزل ها . دیگه جونم براتون بگههههه  نانازی .پرنیان .خانوم خانوما. فعلا همینا یادمه که تو بلاگفا هستند.

همینطور دوست جدیدم یلدا .  مرمر عزیز هم یکی دوبار برام کامنت گذاشته و منم به وبش رفتم ولی بدون کامنت مجبور شدم بخونم پستاشو .

خواهش میکنم با من قهر نکنید .یه چندتاییتون رو حس میکنم و یکی رو مطمئنم باهام قهر کرده اصلا پیشم نمیاد ولی واللا به خدا به پیر به پیغمبر برید بگردید من تو وب هیچ بلاگفایی ای کامنت نزاشتم و نمیتونم بزارم.فک نکنید فقط به شما سر نمیزنم.خیلی خیلی نظر دارم خصوصا برای مامانایی مثل فاطی و سیندخت که باهیجان پستای بارداریشونو دنبال میکنم و  هی دوس دارم بیشتر از خودشون برام بگن ولی چه کنم من با این لپ لپم نمیتونم کامنت بزارم یعنی کدش برام باز نمیشه و به جاش علامت ضربدر هست.ایشالا که حرفمو باور میکنید عزیزان.

فراز فرنی زیاد میدم بهش تقریبا میشه گفت هرروز ولی  دیروز اولین تجربه خوردن شیر جوشیده پاستوریزه رو داشت که خداروشکر دوست هم داشت و خوشش اومد.البته اخر شب بهش نبات داغ هم دادم یه وقت دل درد نشه بچه.

وای خدا یه شر و شیطونی شده یه لگدایی پرت میکنه رو هوا می میرم از دستش.یه رقاصی هم هست دومی نداره.هم خودم و هم خواهرام خوب همیشه اهنگ شاد میزاریم یه قر هم باهاش میدیم .شوهر خواهرمم هوس رقصیدن میکنه میاد از فراز ما سو استفاده میکنه اونو بغل میکنه میبره بالا رو دستاش میگیره بعد خودش قر میده.حالا فرازم تا اهنگ شاد میشنوه کلی پاهاشو پرت میکنه اینور اونور.مردم سی دی های خارجکی میزارن برای بچه هاشون از همون نوزادی زبان انگلیسیشون قوی بشه اونوقت پسر ما رقاص از اب درمیاد.

پس نکته اخلاقی این پست اینکه اموزش حتی تو سنین خیلی خیلی پایین هم اثر مستقیم داره رو بچه..البته ازون مدلا هم باهاش کار میکنم و روزی یکی دوبار سی دی های اموزشیش رو براش میزارم ولی بچه گرایشش به بزن برقص بیشتره خوب روحیش شاده دیگه مگه بده ؟

میتونم بگم الان خیلی چیزا میخوره.  صبح ها کنار خودم مینشونمش روی صندلی غذاخوری و نون بربری رو میزنم تو خامه میدم دستش مشغول میشه ، بعد خودمم با خیال راحت صبحانه میخورم . یا نون تیرید میکنم توی چای شیرین ، بهش میدم البته خیلی کم شیرینش میکنم . برای حدود ۱۰ و نیم -۱۱ هم فرنی .

ناهار معمولا یا سوپ بهش میدم یا کته با ماست میدم میخوره . خیلی هم دوس داره . هرروز سهم نصف موزش پابرجاست البته یه روزایی جای موز ، سیب رنده شده بهش میدم میخوره ولی موز بیشتر دوس داره  و  وقتی میخوره سرشو به علامت به به تکون میده .کلی هم سر غذا خوردن براش ادا و صدا درمیارم و اونم میخنده و میخوره .  شب ها هم یا سوپ میخوره یا  عدسی که میپزم نون تو آبش تیرید میکنم همراه ماست میدم میخوره خیلی هم خداروشکر با اشتها میخوره . شیر خشک هم که کماکان غذای اصلیش هست و اونو نخوره اصلا خوابش نمیبره این پسر شکمو  ، اما خیلی کم شده سهم شیر خشکش مثلا دیشب از ۶ غروب تا ۱۲ شب که میخاست بخابه اصلا هوس شیر خودشو نکرد .

تو صداهایی هم که براش درمیارم بیشتر از همه قد قد کردن منو دوس داره . پدرسوخته از الان بلهههههه

مدل خوابیدنش هم اینطوریه که وقتی خیلی خیلی خستست ، یه ذره غر میزنه و جیغ جیغ میکنه بعد من میفهمم الان باید شیشه شیرشو بدم بهش ، وقتی اونو کامل خورد برمیگرده و به صورت دمر میخابه البته خودمم باید برای چنددقیقه ای کنارش دراز بکشم تا کامل خوابش ببره . یه موقعایی هم انقد با اجزای صورتم بازی میکنه و چنگ میندازه تا اخرش چشماش  سنگین میشه و خوابش میبره.

عکسای فراز هم خواستم بزارم تو پست جداگانه میزارم . اگه مثلا تو پستی مثل پست امروز عکس ایشونم بزارم فقط راجه به اوشون نظر میدید و مام که هویچچچچججججج ؟؟؟ بعد منم حسودیم میشه

Article 0

چیزیت نباشه لطفا

$
0
0
این بچه صبح زود که پوشکشو عوض کردم تمام بدنش صاف و تمیز بود و مشکلی نداشتا برای بار دو م که ساعت یازده اومدم دوباره عوضش کنم دیدم اطراف پوشکش کلی جوش ریز ریخته بیرون.جوش نیستا عین کهیره .نمیدونم چرا اینجوری شده طفلم.تا شب هم تمام دوتا دست و بپاش پر شده. انقدر اعصابم خورده اخه به چی حساسیت پیدا کرد یهو؟؟؟ برای ساعت پنج فردا نوبت گرفتم ببرم پیش دکترش ببینم چی میگه؟دعا کنید چیزی نباشه.لطفا.انقدرم این بچه صبوره نمیدونم خارش داره یا نداره اصلا جیکش درنمیاد. که من بدونم درد هم داره یا نه.همچنان به شیطونی و سینه خیزای جت وارش ادامه میده.  و  البته خرابکاریاش

پنج شنبه بردمش دکتر.اونم وقتی دید فقط رو دست و پاشه کهیرا گفت حساسیت

$
0
0
یت غذابیی بوده یا شاید به یه لباس نو حساسیت نسشون داده.هرچی فکر کردم یادم اومد صبحش رفته بودمس براش پوشک جدید گرفته بودم البته همون مارکی که همیشه داشت ولی خوب حدس میزنم از پوشکش بوده باشه.چون وقتی پوشک مارک جدید که قبلنم استفاده میکرد براش گرفتم و پوشکش کردم فردا صبحش یعنی جمعه هیچ اثری ازون کهیرا نبود.ایینم بگم که دکتر شربت هیدروکسی زین هم گفت بهش بدم ولی گفت به محض برطرف شدن قطعش کنم.یعنی من فقط یه بار شربتو بهش دادم خوب شد بچه.اما خوب درد هم نداشت. ولی امروز صبح کمی سرما خورده و بینیش کیپ شده بود که حسابی عصبانیش کرده بود زمانایی که میخاس شیر بخوره یا پستونک دهانش باشه.ایشالا این یکی رو هم زود رد میکنه و بازم میشه فراز شبیطون بلا.خیلی وقته به قول ریحان پست خالی هوا میدم ولی نمیدونم چرا حس میکنم با اینجا غریبه شدم.در عین اینکه  همه رو میخونم و از دوست داشتنم به اینجا اصلا کم نشده ولی خودم ترجیح میدم بیشتر بخونم تا بیام و از رورزانه ها بپم.امیدوارم انقدر انقدر انقدر تو خوشی ها غرق باشید که هیچ چیزی نتونه دلتون رو آزرده کنه. منم از خوشی هاتون بخونم.از پیشرفت هاتون.از خوشبختیتون.از پس انداز های مالی قالل  توجهتون.می میرم برای این خبرای خوب. اما واقعیت زندگی همه این اتفاقای خوب نیست.بیتاین بپذیریم در عین  حال سربلندی و سر زیری زندگی مکمل همند.

این نیز بگذرد

$
0
0

یه موقعایی فکر میکنم عکسی از پسری نزارم .به هرحال درست نیست اینجا هرچندتا خواننده ناشناس هم داشته باشم از هرجهاتی فکرشو بکنم میگم نزارم ولی به خدا وقتی به چهره معصوم و مثل فرشته ش تو عکسا نگاه میکنم یهو از خود بیخود میشم و  میگم بزارم شما هم به تماشای تجلی بزرگی خدا و مهربونی رو که درحق من تموم کرد ، بنشینید

به خدا تموم غم های دلم پر میکشه با یه نگاه خوشکلش .بعد یهو میگم بزار برا بچه ها هم بزارم اونام کیف کنند . نه که بگم بچه من خوشکله و احساس خودشیفته بودن بهم دست داده باشه . نه نه . ازین لحاظ که اصلا آدم با دیدن روی مثل گلشون شاد میشه . ما که خصیص نیستیم عکسش رو گذاشتیم ولی شمام با دیدن نی نی  من ماشالا و وان یکاد و ... از سر زبونتون نیفته  

...................................................................................

جوجه من ۵ آذر  روز سه شنبه دو تا دندون بالاش هم نیش زد و داره درمیاد . یعنی یکیش بیشتر ازون یکی درومده و خلاصه شده یه نی نی ۴ دندونی .

پس یادم باشه :

۲ تا دندون پایین ۲ مهر درومد

و ۲ تا دندون بالا ۵ آذر 

دلیل آب ریزش بینی و بی حوصلگی و  بیرون روی روزی ۲-۳ بارش هم کشف شد که از همین دندون درآوردنش بوده چون اون هفته که دکتر بردم برای کهیرش ، حلقشو چک کرد و گفت هیچ مخاطی هم خداروشکر وجود نداره که بگم سرما خورده

....................................................................................

عصری  که گذشت -یعنی غروب جمعه - خیلی خیلی هواسم پرت بود و تو یه دنیای دیگه بودم و از پله ها داشتم میرفتم پایین که نمیدونم یهو چی شد ؟ دنیا فقط دور سرم چرخید و سرم گیج رفت ، رو پله سه تا مونده به آخر فکر کردم که روی پله آخر ایستادم ، پامو بلند کردم یهو دیدم سه تا پله رو اومدم پایین و با باسن افتادم رو زمین .

اون لحظه فقط  گفتم یا امام حسین کمرم  شکست  ، حالا فرازو چیکارش کنم ؟ چجوری بغلش کنم ؟ چجوری بهش برسم ؟اینارو میگفتم و از ترس زیاد گریه میکردم . دیگه کم کم با کمک خواهرام دیدم میتونم وایسم و مشکلی ندارم . اما الان داغونم ها . به حدی کمر و دلم تیر میکشه که خدا میدونه .

خدا به دل کوچیک فراز نگاه کرد و نزاشت اتفاقی برای مامانش بیفته

.....................................................................................

 

سرم مثل یه ترمینال شولوغه

$
0
0
شونصد ساعت پیش این پستو نصفه ول کردم رفتم به امون خدا بعد الان که بازم اومدم ادامه بدم این جوجه همچین خوشحال همه چیو ول کرد چهاردست و پا خودشو رسوند پیشم . منم الان گذاشتم لپ لپو رو اپن خودمم واستادم جوجه هم از پام آویزونه . نگفتم ؟؟؟ این پسر ، سه تا از دکمه های لپ لپمو با یه جهش کند . همسر چندشب پیش اومد درستش کنه بازم اومد روش ،که مثلا ما اومدیم از دستش بگیریم یه لبی ورچید و یه بغضی کرد و یه اشکی ریخت که نیم ساعت روی شونم سرشو گذاشت و گریه کرد ، آخرشم همونجور خوابید . خوب حالا ادامه میدم :

اوووووو  من دو هفتست که نتونستم سری به وبم بزنم . اصلا به حدی ترافیک کاری سنگین بوده این مدته که به این یه قلم کار نتونستم برسم .

یکیش  دندونای پسری بود که بالاییاش داشت درمیومد و اعصاب مصاب نداشت و حسابی اذیت شد .

بعد ازون سرما خورد که هنوزم  سرفه ش کامل خوب نشده . منم در ادامه ش از پسری سرما گرفتم که اوضاع من حسابی وخیم بود . یه روزش  که حالم خیلی بد بود روزی بود که صبحش همسر رفت شمال و من اون شب تنها تا صب نتونستم بخابم از چشم و دهانم احساس میکردم  آتیش میاد بیرون . خلاصه شبی بود برای خودش .

خاله کوچیکه م مامان یلدا کوچولو  یادتونه که پارسال عکسشو گذاشتم اینجا ، ۱۲ روزی اینجا بودند به خاطر مریضی خالم و  مامان ازشون پرستاری میکرد تا دیروز که رفت خونه خااله بزرگم تا  ۲۶ ام اونجا بمونه که اونروز  نوبت داره بره بیمارستان دکتر ببینش . خالم خیلی حالش بده  و بیماریش مربوط به روده ش میشه . براش دعا کنید خیلی

یلدا هم که فسقلی خودش دو سالشه ولی در برابر پسر ما فکر میکرد مامان بزرگیه واسه خودش ، فراز به اسباب بازیای خودش دست میزداااا ولی یلدا میگفت : نچچچ فاراسیییییییییییی ( فرازی)

فراز خیلی بچه هارو دوست داره و وقتی دورو برش بچه باشه کیف میکنه از شادی ولی چون بچم هنوز خیلی کوچولوئه بچه های تو رنج ۲-۳ سال زیاد تحویلش نمیگیرن

یه مژده بدم به دوستان عزیزم که قراره حسابدار شرکت همسر و شرکاش بشم  اون هم به صورت کار در منزل . عالیه عالی  ... یه اعترافی باید بکنم اون هم اینکه خدایی از ۱ مهر پارسال که ترک کار کردم تا همین ۱ ماه پیش به هیچ عنوان  ازینکه شاغل نیستم و از خودم درآمدی ندارم ناراضی نبودم و هیچ وقت هم حوصله ام سرنرفته  بود از تو خونه موندن . البته باید بگم من کماکان حقوق بیکاریم رو دارم دریافت میکنم و تا آخر اسفند امسال هم ادامه داره .مسئله اصلا بعد مادی قضیه نیست ولی مدتیه به سرم زده بود که چه کاری برای خودم دست و پا کنم ؟ هرکاری سرمایه زیادی میخاد .دلمم میخاست که با کلاس رفتن سرمو گرم کنم ولی  ازونجایی که دوره های آموزشی که بتونم ادامشون بدم و سطح کیفیشون خوب باشه هزینه زیادی میخاد که در حال حاضر واسمون  خیلی مقدور نیست  ، که  خود همسر بهم پیشنهاد داد که می تونی کارای مالی ما رو بگیری ؟ برای خودت هم خوبه  سرتم گرم میشه و از من میکشی بیرون   منم رو هوا زدم  و همسر هم به آقایون شرکا اعلام کرده این موضوع رو  .

ولی  خوب من کلی نیاز به اطلاعات دارم . تو شرکتمون که بودم مدیر مالی داشتم  که درسته گیج تر از خودم بود ولی یه مشاور مالی داشتیم که خیلی کمکم میکرد اما اینجا خودم هستم و خودم . دیگه دعا کنید سوتی ندم  که  طرفم همسره  .

خوب من  باز رفتم بچه رو خوابوندم و برگشتم که ادامه بدم .

یه حرکت مثبتی که این مدت کردم دادن فرشا به قالی شویی بود که هنوز گفتم نده تا خونه رو هم حسابی تمیز کنم و بعدش برام بفرسته وگرنه امروز میخاستند بدن فرشارو . من دو ساله درست درمون خونه رو تمیز نکردم . دوسال پیش که اثاث کشی کردیم به این خونه . پارسال هم که بار شیشه داشتم و نشد . امسالم با یه بچه خیلی کار سختیه ولی هرچیه باید انجام بشه . بازم آدم بارداره به نظرم راحت تر میتونه به این چیزا فکر کنه تا اینکه بچه باشه .ازین نظر میگم که خوب بچه به سن فراز الان نمیشه بی خیال گذاشت رو زمین و بری سرگرم مثلا کابینت بشی چون مطمئنن اون بچه بیکار ننشسته و داره یه خرابکاری میکنه . یا کلن تو ماجرای خونه تکونی خسته میشه  گناه داره . من که این مدته دلم نیومده ولی می بینم الان که خیلی اینور اونور میره و خودشو می ماله رو زمین ، گفتم تمیز باشه خونه بهتره  ، منم خیالم راحت تره

معمولا روزایی که همسر هست یه روزش رو میریم رستوران ، این سری هم رفتیم رستوران گردان ارکیده  .جاده چالوسشو زیاد رفته بودیم ولی اینو اولین بار بود . به عبارتی اولین بار بود میرفتیم رستوران  گردان .  به همسر میگم بیا من و تو با این سن و سالمون اولین باره میریم ولی فراز خان شما هنوز ۹ ماهت تموم نشده تشریف آوردی گردان .

حالا بعضیا نیان بگن وایییی تاحالا نرفته بودی ؟؟؟ نخیر نرفته بودم ولی افتخار میکنم پسری رو بردیم

یه سوال دارم بچه ها ، فراز کاپشن نداره و الانم که سرد شده تا جایی که بشه بیرون نبردمش و مطمئنن کاپشنی هم که امسال بخرم به درد سال بعدش نمیخوره . اولش دوست داشتم کاپشن بادی بگیرم ولی دیدم فقط قابل استفاده برای امساله ، به نظر شما کاپشن شلوار بگیرم ؟ یا اصلا بگیرم نگیرم ؟ چه کنم ؟ خصوصا جابجاییامون هرجا برم با ماشینه و تو خیابون که بخام برای خریدی کاری برم اصلا اونو با خودم نمیبرم ا

حیف  انقد کار پیش اومد وسطا نشد زود بزارم این پستو چون غروب میخام برم بچرخم ببینم چیزی میتونم پیدا کنم براش ، حالا شاید هم امروز نخریدم شما نظرتونو بگیدها

راهنماییم کنید خیلی خوب میشه

هنوز نتونستم کامنتای پستای قبلو تایید کنم . به خدا وقت نمیشه شما چطور میرسید . الان تونستم ایووول

 


Article 0

$
0
0
اوووو چقدر مناسبته امشب واسه من ، من و اینهمه خوشبختی مهاله

* 10 سال پیش همین روز و همین ساعتها برای اولین بار همو دیدیم و البته زمان زیادی طول کشید تا همسر بتونه دلم رو بدست بیاره  و 

* 6 سال پیش باز هم همین روز و همین ساعتا به عقد هم درومدیم و الانا داشتیم نی نای نای میکردیم خونه مادر همسر که هممون رو بعد محضر به خونه خودش دعوت کرد برخلاف رسم و رسومات که معمولا خونواده دختر باید اینکارو بکنند و شب خیلی خوبی بود  و من اون شب خیلی احساس خوشبختی میکردم . البته کدوم دختریه که شب عقدش این حس رو نداشته باشه ؟؟؟

مامانم میگه  : وقتی تو ازدواج کردی ، انقدر شوهر کردنت به  من مزه داد که بعد اون همیشه میگفتم خدا  اونقدری به آدم دختر بده که هرسال یکیشون رو عروس کنه ، از بس که خونواده شوهرت بی آزار بودند و همه چیزشون روی اصول بود .   میگه هر جایی که باشم و بخام از رفتگان خودمون یاد کنم ، ناخوداگاه بابای همسرت  ( با اینکه هیچ وقت ندیده ایشون رو ) میاد جلو چشمم و برای اونم فاتحه میفرستم .

اما الان میگه  : آدم یه دونه بچه داشته باشه ، همون یه دونه ش رو هم  نزاره ازدواج کنه و خودش روی تخم چشماش ازش نگهداری کنه ولی امان از حرف مردممممممم  که نمیشه که نمیشه ... بگذریم .

دیگه از همه اینا مهمتر اینه که امسال اولین شب یلدای جوجه منه . میخاام حسابی امشب بهش خوش بگذره ها . به قولی میخام بتتتترکونم امشبو .

ای ننه به قربونش بره که الان خوابه وگرنه اگه نمیخابوندمش شب از دماغمون احیانا در میاورد

 

کلید خونه تکونی زده شد

$
0
0
خوب من طبق معمول نتونستم کامنتای قبل رو هنوز تایید بنمویم . پس بی زحمت خشانت به خرج ندید و آیکون آدم بی اعصاب برام نزارید ( شوخی بیش نبود  - به دل نگیرید )

***خلاصه که بعله به این پسر ما حسابی خوش گذشت تو اولین شب یلدای زندگیش ، بچم تا زمانی که همه چی روی میز بود و این دستش نمیرسید هی غر میزد و خودش و به اینور اونور میزد من نمیفهمیدم چرا غر میزنه ، نگو ازین که دستش به خوردنیای روی میز نمیرسه ناراحته همین که خودشم بردم روی میز گذاشتم برای عکس و همه چیز کنار دستش بود و راه فوضولی حسابی براش هموار بود دیگه  می دیدید چه خنده های سرخوشانه ای میکرد از ته دلش  قربونش برم . 

یه کیک شکل هندواانه هم به مناسبت اولین شب یلدا براش  گرفته بودم که سرتا پاش رو کیکی کرد از بس حمله میکرد بهش .

عکسش هم تو ف ب گذاشتم .  من رمزمو گم کرده بودم خیلی وقت بود به پیجم دسترسی نداشتم انقدر رمزو اشتباه وارد کردم تا اینکه خودش راهنماییم کرد و رمز جدید برا خودم درستیدم و دیگه  خیلی وقتا سرم اونور گرمه . اینجا هم رفت تو حاشیه  

***تو این یه هفته من یه خونه تکانی اساسی  و اصولی کردم که خودم خونه رو نگاه میکنم کیف میکنم از تمیزی . همه چی برق میزنه  دیگه  2 سال بود دست به خونه نزده بودم  بدجور تو ذوقم زده بود و این بچه که سینه خیز و چهاردست و پا خودشو می مالید حرص بود که میخوردم .

اول فرشا رو دادم قالیشویی . بعد تو سه روز هم رفتم 2 تا اتاق خوابا و پذیرایی رو  اونجور که واقعا به دلم بشینه تمیز کردم و طی و جارو گردگیری و شستن پرده اتاق خوابا  و پاک کردن شیشه و  آویزون کردن پرده ها و شستن رو تختی و پهن کردن دوبارشو.ن و درنهایت زنگ زدم فرشارو بیارن  و دیگه پهنشون هم کردم به سختی چون دست تنها بودم . آها 4 تا پادری هم داشتم که اونارو خودم تو حمام شستم .

یه روزش رو فقط فرازو با خودم بردم که بچه اسیر شد از دستم انقدر به خودم فحش دادم که دیگه از وسط روز کارو ول کردم نشستم پیشش ... میگم که با بچه هلاک میشه طفلکی .بعد اینم چون تنها بودیم تا میومدم برم دسشوییی میومد پشت در گریه میکرد . جارو برمیداشتم دنبالم میومد منم همه چیو ول کردم بی خیال شدم ولی دو روز بقیش فرازو گذاشتم پیش مامان و عین شتر کار کشیدم از خودم .

فقط مونده یه آشپزخانه فسقلی و یه پرده پذیرایی . با  یه سرویس بهداشتی  توالت ... کار نهایت یه روزه .

البته بگما باید یه روزم زرنگ بشم دو سه تا پتو و ملافه بدم خشکشویی برای شستشو که اینا خیلی واجب نیست  و تا عید زمان دارم برای اینکارای کم اهمیت تر ...

این خونه ما ، تا بیاد تمیز بشه اونجور که دلم میخاد عید نوروز هم رسیده ، من با این بچه هیچچچ عجله ای ندارم که  یه دفعه همه کارامو بکنم .

من خونه رو تا خودم تمیز نکنم نمیدونم چرا بهم مزه نمیده ، خدایی دو - سه باری یه نفر رو برای کمک گفته بودم بیاد قبلن ها  تو اون خونه که بودم ولی نمیدونم حالا چون آقا بود کارشو قبول نداشتم یا واقعا  تمیز نکرده بود هرچی بود بعدش خودم دوباره آستین بالا زدم برای تمیز کاری

***ماشالا گفتم که همه مسئولیتا با منه ، آخرین مهلت  قبض بیمه همسر  1 /10 بود و  زنگ زدم به همسر . اونم که اصلا یادش نبود ومنم یه دفه متوجه شدم و یادم افتاد قبض تلفن خونمون هم تا همین تاریخه پاشدم رفتم خونمون این قبضارو برداشتم و پرداختشون کردم  و آس و پاس  و بدیو خودمو رسوندم به فراز جونم

واییی بچه ها من  چند ساعت که فرازو نمی بینم دلم خیلییییی براش تنگ میشه . میگم من واقعا اگه میخاسم برم سرکار از دوریش میمردم به خدا . چطور بعضیا تو ساعتای کاری  دوری  بچه هاشونو تحمل میکنند ؟ میدونم که  اونام همینقدر دلشون تنگ میشه ولی اون ساعتا رو چجوری به غروب میرسونن فقط خدا از دلشون خبر داره . آدم دیوونه میشه از دوری این جوجه ها

***کار دیگه ای که کردم خریدن دو تا آلبوم عکس برای پسری بود که یکیش عکسای آتلیه ش و اون یکی هم عکسایی که خودم با دوربین میگیرم و میدم برای چاپ . حیفه به نظرم عکسایی که خودتون با دوربین میگیرید حتما یه سریش رو چاپ کنید . اون حسی که از دیدن آلبوم به ادم دست میده هرگز با این  فایل های کامپیوتری قابل مقایسه نیستن ضمن اینکه اعتباری هم نیست به این تکنولوجی یه وقت دیدی همش پرید رفت هوا ، بعد بشین حرص بخور دیگه عکس نمیشه که

*** مامانم یه نذر دعای صد صلوات داشت که  دیدیم اربعین هم که هست ، بهترین موقعشه اینه که ما خواهرا + خانوم مستاجر مامان نشستیم دور هم و خوندیم . آخرش هم توسط مامان به صرف شیرکاکائو و کیک یزدی پذیرایی شدیم . چیزی که برام جالب بود همه دوستای وبلاگیم جلوی چشمم بودند  و دعا کردم  هر چی از خدا میخاید بهتون بده . اونموقع فراز خواب بود و  مشکلی نبود ولی بعدش که بیدار شد این دختر پرروی مستاجر مامان همش انگولک میکرد فرازو و منو به شدت عصبیم میکرد . یه چشم غره هایی بهش میرفتم بابا 6 سالته مگه بچه ای اینکارارو میکنی. همش میره روی مبلا میپره به وسایل فراز بدون اجازه دست میزنه .فراز از مبلا و درو دیوار میگیره بلند میشه اون میره دستاشو میگیره خلاصه روانی از من خراب کرد که اگه مامانش نبود یه کتکی نوش جون میکرد ازم  .همش میگم یعنی پسر منم اینجوری انگولکی میشه و همه رو اذیت میکنه ؟

****** اصلا ازینکه همه چیز داره به سمت تجمل گرایی پیش میره خوشم نمیاد . مثلا همین شب یلدا یه جشن کاملا سنتی رو انقدر سعی میکنیم تشریفاتیش کنیم که سال بعد کسی که نتونست عین بقیه مایه بزاره کلن کناره گیری میکنه ازین مراسم . حق هم داره

********** امشب خیلی سرده ها من با اینکه  الان زیر پتو ام  ولی نوک انگشتای پام و نوک دماغم یخه

 

مهمان ناخوانده در آستانه سی سالگی

$
0
0
باز ما با هم سرما خوردیم.باز ما با هم نیاز به مراقبت و نگهداری پیدا کردیم.خداجون زودی این جوجه من گلوش خوب شه و سرفه هاش دلمو ریش میکنه تازه خودمم بعد ازینکه پسریو بردم دکتر رفتم پیش دکی،اونم که ماشالا دست آمپول دادنش خوبه زارت و زارت به همه امپول میده برای منم نوشت،ولی من نزدم که.همچین الگوی نمونه ای هستم برای این پسرولی واقعا خسته شدم این یه هفته از بس همش این بچه حالش خوب نبود و من بغلش کردم و راه رفتم.دیگه یاد خودم نبودم که.از هرلحاظی اوضام خیطه.چهار پنج شب پیلش هم برام یه مشکلی به وجود اومد  که همسر میخاست نصفه شب ببرتم دکتر ولی نمیشد با بچه که . اخه کجا میزاشتمش نصفخه شبی.صبحش هم که همسر باید میرفت و منم اون مشکلم برطرف شد،بعد خوردیم به این تعطیلیا و سرما خوردنمون و همه اینا باعث شد نرم دنبالش .ولی باید پیگیرش باشم .اونشب که دلم به حال فراز میسوخت فقط میگفتم اگه برای من اتفاقی بیفته تکلیف فراز چیه این وسط؟اونم این بچه از الان انقدر وابسته ست. بهم.کلی بگم ادرارم خون بود همش و تا سه ثصبح ادامه داشت و بعدش با خوردن اموکسی سیلین تونستم سه ساعتی راحت بخابم.قبل ازون ده دقیقه یه بار احساس میکردم باید برم دستشویی .دیگه نفهمیدم مشکلم چی بود که اونجوریشدم...ولی میرم دنبالش.چون الانم که میرم دستشویی بازم احسای میکنم مثانه م کمیییی درد میکنه.دیگه خواهرا داریم پا میزاریم تو سی سالگی ،این مشکلارم داره دیگه.واللا مامان من سی سالش بود سه تا بچه داشت ...دیگه نمیدونم چی بگم برم کمی بخابم.دعا کنید فراز خوب شه وگرنه فردا بازم میبرمش پیش دکترش ببینه اوضاع سینه ش در چه حالیه

مادر بزرگ درشت گوی

$
0
0
فرصت نشد کامنتارو بجوابم . همه جوابا تو همین پست هست

حال پسری خوبه و البته  سرفه میکنه کمی ولی ازون سرفه ها خبری نیست

منم که همونروز پست رو گذاشتم فردا صبحش رفتم دکتر و گفت عف*ون*ت *مث*انه ست  و دو سری قرص و 3 تا آمپول  و ... . آمپول که میگم آمپول بودنا ازین پدر مادر دارا . خلاصه که داریم مصرفشون میکنیم ایشالا دیگه تکرار نشه  . ازین نظر خیلی واسم زور داشت که هم خودم این مشکلو داشتم و هم فراز سرما خورده بود و سرفه هاش اذیت کننده بودن و بعدش هم خودم بلافاصله سرما خوردم اصلا جون نداشتم برسم به هیچ کدوم ، دیگه مامان مثل همیشه فرشته نجاتم بود و خدا خیرش بده واقعا . دیگه دیروز که یه نفسی تونستم بکشم ازین مریضیا پا شدم موهامو رنگ کردم و کمی رسیدم به خودم

مامان بنده خدا  هم مامان بزرگم پیشش هست و هم خاله کوچیکم - مامان یلدا- که مریضه و از هردو پرستاری میکنه  انقدر که خودش خسته شده یکی باید باشه به مامان من برسه .منم اگه خونشون باشم و تا جایی که بتونم و بچه داری اجازه بده کمکش میکنم ولی خوب مسئولیت اصلی پای مامانه دیگه .

اوه اوه مادربزرگمو که نگو ، یه تیکه هایی بار دختراش میکنه یا مامانم که براش مخصوص غذا درست میکنه ولی راه به راه ایراد بگیر . دستور بده . تند حرف بزن . اووو من خونه مامان باشم ریز میشه رو کارایی که من میکنم . چطور غذا میدم به بچه . چطور لباس میپوشم براش .

بچه رو بغل میگیرم میگه ول کن بزار بچرخه این وسط اینجوری راه نمیره حالا حالاها . بعد که میزارمش رو زمین ، یهو چند نفرو که میبینه جوگیر میشه میگه این لیندا اصلن نمیگه من بچه ای هم دارم همینجوری ولش کرده / روزای اول هی گیر میداد که چرا شیر خودتو ندادی بهش ؟

بعد این فراز که من هرجا برم یا دسشویی هم برم میاد دنبالم و میگه ممماممما ، مامان بزرگم یهو برگشت گفت : تو که شیر مامانتو نخوردی خوبه می شناسیش . منم فقط میخندم بهش گفتم : حاج خانوم  مگه مادر بودن به شیردادنه فقط ؟ بعدشم من  4 ماه شیر خودمو دادم اون بیشتر نخورد . گفت زحمت کشیدی

آها یه بارم دندونام کلی خارید برای فراز ، گازش که نتونستم بگیرم ، لپشو کشیدم گفت به تو هم میگن مادر ؟ گفتم بی خیال حاج خانوم جان  ، شما درست میگی اصلا من مادر نیستم نامادری ام .

حالا خوبه که مادربزرگ مادریمه وگرنه فکر کنم کسی توی خونه راهش نمیداد . گرچه یه موقعایی اینجوری حرف میزنه و البته به تازگی اینجوری شده و ما همه میگیم حالا جوابش رو ندیم ، حالا مگه چند سال زنده ست ؟ بزار هرچی دوست داره بگه . خدایی هم یه گوشمون دره و یه گوشمون دروازه . اینم بگم که ولی براش کاری میکنیم و جلوش چیزی میزاریم حسابی دعای خودمون و بچه مون و شوهرمون میکنه  و کلی آرزوهای خوب خوب برامون میکنه .

خلاصه اینم ازین  .

کمی هم از فراز گلم بگم که دلبری شده واسه خودش . آخرین روزای ماه 10 زندگیش رو داره سپری میکنه و کم کم وارد 11 ماهگی میشه قربونش بشم . هرروز که میگذره  پیشرفت هاش هم بیشتر میشه ، الان دیگه در و دیوار و میز و صندلی  و  مبل رو میگیره و بلند میشه و آروم آروم چند تا قدم برمیداره و وقتی خسته بشه دیگه برمیگرده منو نگاه میکنه و با مممماممما گفتن ازم کمک میخاد .  تو آشپزخونه هم که یا کشوی کابینت خالی میکنه و دراشو باز و بسته میکنه یا پای گازه و مشغول فوضولی . منم که همش دنبالش یه موقعایی دیگه انرژی کم میارم . دس دسی میکنه . سرسری میکنه . سی دی های خودشو که میزارم آهنگ که شروع میشه اونم تو همون حالت نشسته باسنشو عقب جلو میکنه و قر میده .  دیروز  گوشیمو گرفتم تو دستم و  مثلا هی حرف زدم با باباش، الوووو بابای فراز خوبی ؟ کجایی ؟ بیا دیگه دلمون برات تنگ شده آخه . چند بار هم تکرار کردم و بعد گوشی رو دادم دست خودش . اونم گوشی رو چپ و چول و برعکس گرفت کنار گوشش و گفت : اااا( با فتحه )

** خواهر شوهر هم  دوباره برگشته خونه مامانش و ایندفعه جدی جدی  قصدش طلاق هست و بچه هارو هم پیش همسرش گذاشته . نمیدونم دعا کنم این اتفاق بیفته یا نه ولی دلم میخاد در هرصورت زندگیش بهتر بشه  حالا با هر شرایطی که براش پیش میاد

خوشحالی های یک عدد جوجه فوکولی تو شب یلدای 92

Viewing all 157 articles
Browse latest View live




Latest Images